📚فقط اسم خیابان نیست! پدیدآور: فرهاد حسنزاده ناشر: نشر روزگار
در این کتاب گوشههایی از زندگی و اقدامات میرزا تقی خان امیرکبیر در قالب داستان برای نوجوانان روایت شده است. داستان، در قالب نامههای دختری بهنام شهرزاد به برادرش، امیرمسعود شکل گرفته است. پدر و مادر آنها از یکدیگر جدا شدهاند. شهرزاد به همراه مادرش در ایران است و امیرمسعود با پدرش در انگلستان زندگی میکند. شهرزاد به طور اتفاقی از طریق معلم ادبیات و تاریخ خود، مطلع میشود که از فرزندزادگان میرزا تقی خان امیرکبیر است. از این رو، وقتی که درمییابد آگاهیهای برادرش درباره امیرکبیر اندک است، در نامههای بعدی تلاش میکند این شخصیت ملی و تاریخی را بهتر به او بشناساند. در بخشی از کتاب میخوانیم: «وقتی تاریخ را میخوانی، در پشت اتفاقهای آن سالها دستهای مرموز و پنهان انگلستان را میبینی. آنها شاه را تحریک کردند که میرزاآقاخان نوری را بر سر کار بیاورد، شاه هم از حماقتش این کار را کرد. چند روز بعد، میرزا آقاخان نوری رسماً صدراعظم ایران شد. من نمیگویم؛ تاریخ گواهی میدهد که او آدم رذل و بیلیاقتی بوده، راستی چه کسی بهتر از او میتوانست با بیعرضهگی افغانستان را از ایران جدا کن و گوشهای دیگر از این بشقاب باستانی و تاریخی را بپراند؟ او در شروع صدارت دست به تغییراتی زد و آدمهای فاسد و رشوهخوار را دوباره بر سرکار نشاند. مردم ناراضی شدند و بینظمی و هرج و مرج همه جای مملکت را فراگرفت. در میان مردم شایعه شده بود که ایران به امیرکبیر نیاز دارد و دوباره او بر سر کار خواهد آمد و صد البته که صحبت از برگشت امیرکبیر برای میرزا آقاخان و همدستانش مثل کبریتِ در انبار باروت خطرناک بود.»
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.